-
خطی از دلتنگی..
1389/04/27 12:14
دوستی برام نوشته بود: بزرگ شدن سخته. دیدی وقتی آدم داره قد می کشه ، پشت پاهاش درد می گیره... همه تجربه های زندگی یه هوا آدمو بزرگ تر می کنن! . . حالا ، من دارم با تمام وجود دردو احساس می کنم . اما انگار من فقط قد نمی کشم چون درده فقط از یه ناحیه نیست . فکر کنم من دارم تو چند جهت بزرگ می شم. چی می شد بزرگ نمی شدیم ؟...
-
برای کسی که پیامک هایش بوی تنهایی می دهد:
1388/10/26 12:12
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی چه قدر هم تنها خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد چه فکر نازک غمناکی و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست نه...
-
ماندنی ترین ...
1388/06/08 09:42
برای تو که حضور گرمت ، تنهاییم را پر می کند . مرگ؛ آسان نیست اما پذیرفتنی است . آنچه بعد از رفتن می ماند ، خاطره است و یاد و عُلقه و یادگاری که حس غریب بودن را زنده نگاه می دارد ... و تو ، ماندنی ترین یادگاری که به جا ماندی .
-
To Break the Rules!
1388/06/07 11:36
نوشتن جزئی دلپذیر از بطن من است که حتی فاصله ای چنین، مرا از روای آن باز نمی دارد . کاش آنقدر درگیر آهن و سنگ نمی شدم که کاغذ با من قهر کند ... . هر روز که می گذرد تکه ای به من اضافه می شود و گاه خسته و بی حوصله از این همه تکه، که وزن ادراک مرا بالا می برد ،دلم چنان هوای نوشتن دارد که انگار مرغی ، پریدن از قفسی را ......
-
کوچ
1387/02/09 15:23
به دنبال آرامشی زلال کوچ می دهم این جسم خسته را که در فراموشی عمیق این مردمان و چهرهای عبوس بی لبخندشان حل شدم... گاهی حتی من لطیف مهربانم را گم می کنم در این اخم بی اراده . باید رفت ... . . شاید کوچ مرهم این عصیان بی قرار باشد...
-
هر روز فرصتی است که از دست می رود ...
1387/01/28 10:48
مجال کاش می دانستی ما را مجال آن نیست که روزهای رفته را از سر گیریم و لحظه های بی بازگشت را تمنا کنیم کاش می دانستی فردا چه اندازه دیر است برای زیستن و چه اندازه زود برای مردن و همیشه واژه ای است پر فریب کاش می دانستی یک آلاله را فرصت یک ستاره نیست و به ناگاه بسته خواهد شد پنجره های دیدار در اجبار تقدیر کاش می دانستی...
-
سرآغاز ....
1387/01/25 15:17
سلام . . . گرچه اولین باری نیست که وبلاگ می نویسم اما حس خوب نوشتن، دوباره آغار کردن و سر از لاک دلتنگی بیرون آوردن خودش شوق عظیمی به همراه دارد که از بیانش با لغات ناتوانم . این بار تنها شروع می کنم چرا که فرصت بودن با دوستان محدود است ، دریغ .... دیگر از انباشتگی همه آنچه می توانستم بگویم اما مجالی نمی یافتم ، از...