دوستی برام نوشته بود:
بزرگ شدن سخته. دیدی وقتی آدم داره قد می کشه ، پشت پاهاش درد می گیره... همه تجربه های زندگی یه هوا آدمو بزرگ تر می کنن!
.
.
حالا ، من دارم با تمام وجود دردو احساس می کنم . اما انگار من فقط قد نمی کشم چون درده فقط از یه ناحیه نیست . فکر کنم من دارم تو چند جهت بزرگ می شم.
چی می شد بزرگ نمی شدیم ؟
جنگیدنو دوست ندارم اما از مغلوب شدنم بیزارم. یه بار برای همیشه جای گریز از جنگ دلم می خواد وایسم . انعطاف همیشه جواب نمی ده . آدمایی هستن تو دنیا که بزرگیشون حتی قد کوچیکیه انعطاف منم نیست ...
باید وایستادو نشون داد که انعطاف ضعف نیست.
که نجابت ، معنیش بی عرضگی نیست.
برای آدم بعضی وقتا ، بعضی چیزا ارزش ایستادگیم ندارن اما حالا من می خوام وایستم که به خودم ثابت کنم ضعیف نیستم و به بقیه هم ،
گرچه ،
درجه اهمیت بقیه اونقدی نیست که ارزش ایستادنو داشته باشه ....
یه انرژی بی کران هست که از من حمایت می کنه . اسمشو مثل بقیه گذاشتم خدا .
.
.
خدا الان دوباره دلم می خواد پنجه های دست بزرگو مهربونتو بذاری پشتمو حلم بدی جلو .
بگی نترس ...
.
ترس
.
همش مال این ترس است که آدمای کوچیک به خودشون اجازه می دن بزرگیتو سرکوب کنن...
.
پس نترس
نترس
نترس
.
.
.
نباید بترسم ....