چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی چه قدر هم تنها خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد چه فکر نازک غمناکی و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست نه وصل ممکن نیست همیشه فاصله ای هست اگر چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر همیشه فاصله ای هست دچار باید بود وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست و عشق صدای فاصله هاست صدای فاصله هایی که غرق ابهامند نه صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر همیشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز و او و ثانیه ها روی نور می خوابند و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را به آب می بخشند و خوب می دانند که هیچ ماهی هرگز هزار و یک گره رودخانه را نگشود .... شعر از سهراب |